مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

مثل هوای بهار

گاهی آفتاب... گاهی باران... گاهی رنگین‌کمان...

طبقه بندی موضوعی

آخرین مطالب

  • ۰۶ آبان ۰۲ ، ۰۷:۴۶ غزه
  • ۰۵ آبان ۰۲ ، ۲۲:۵۶ حاصل

۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

بسم‌ الله الرحمن الرحیم

نمی‌دونم بخاطر دیشبه که موفق شدم بعد از بچه‌ها بیدار بمونم و‌ خونه رو‌ جمع و جور کنم؛ یا بخاطر خلوت سحرگاهی دیشب؛ یا بخاطر کلماتی که موفق شدم دیشب بنویسمشون؛ یا بخاطر کلمات ناب یا کلیدواژه‌هایی که دیشب مرور شد برام؛ یا بخاطر آفتاب روشن امروز؛ یا هر چیز دیگه؛ امروز خیلی دلم آرومه و دنیام روشن... به گلدونها رسیدگی کردم و کارهای دیگه‌ای که تو روزهای حال خوب انجام میشن... خدا هست... همین برای آرامش کافیه...

خدا هست و بهم لطف کرده و تو این روزای ابتلا، سایه بلند همسر رو روی سر من و بچه‌ها گسترانده... بعد از سالها مثل آدمهای معمولی زندگی می‌کنیم... خونمون یه بهشت کوچیکه دور از همه دغدغه‌ها و هیاهوها... گرم، امن، آرام... 

صبا
۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۲۹ موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

دیروز کیک نارگیلی ( تنها پودر کیک آماده ی باقیمانده در سوپری محل) را در قابلمه‌! پختیم و‌ رویش سس شکلاتی ریختیم و شوهرخاله مهربان از لوازم‌التحریری طبقه پایین محل کارشان برای همه بچه‌ها هدیه گرفتند و ۱+۶ بچه همکاری کردند تا ریحانه سورپرایز شود و بدین‌سان قاصدک ۶سالگی‌ش را فوت کند بفرستد هوا و‌ برود عالم ۷ سالگی را کشف کند!

رجب‌الخیر، همیشه باران به ارمغان می‌آورد؛ از دیشب باران می‌بارد؛ نرم و لطیف و دل‌انگیز!

پ.ن: دلم برای خانه تنگ شده؛ خیلی زیاد... آدم می‌خواهد قرنطینه باشد هم، توی خانه خودش...

هوای خانه خواهر هم خیلی خوب است؛ ولی هیچ کجا خانه خود آدم نمی‌شود!

صبا
۰۶ اسفند ۹۸ ، ۱۵:۲۱ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۴ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

امروز پنجم اسفند است و آخرین روز جمادی‌الثانی؛ بر آستانه طلوع رجب‌الخیر ایستاده‌ایم و چه خبری بهتر از این؟!

۱- ۸ سال پیش در آستانه طلوع رجب، زهرا ساداتم به دنیا آمد؛ با آن وضعیت ناپایدار اول تولدش که نمی‌دانستم کنار ما می‌ماند یا نه؟ فقط رجب دلخوشی‌ام بود؛ و فراموش نمی‌کنم که روزی که اجازه دادند بروم بیمارستان و ببینمش و‌ در آغوش بگیرمش و شیرش بدهم، از بلندگوی بیمارستان روضه امام هادی علیه‌السلام پخش می‌شد... حالا دقیقا یک سال دیگر تا به تکلیف رسیدنش وقت دارد.

۲- امروز، پنجم اسفند تولد ریحانه ساداتم است؛ تهرانیم، پس پدرجانش کنار ما نیست. کرونا آمده است پس نه هدیه‌ای در کار است و نه کیک تولدی. (شاید اگر فلک یاری کند، کیک خانگی درست کنیم، آن هم با مایکروویو خاله :/ ) همه برنامه‌هایم برای سورپرایز کردن تولدش و یک روز خاطره‌انگیز ساختن برایش، نقش بر آب شده. هنوز هم خودش نمی داند که امروز روز تولدش است. و من، مادرانه‌ترین کارم این بود که وقتی بردمش حمام و داشتم تن نرم و لطیفش را با حوله خشک می‌کردم و پیراهن آبی چین‌چینش را تنش می‌کردم، سرم را گذاشتم روی لطافت مواج موهاش و بوی خوبش را به مشام کشیدم و توی دلم گفتم تو کی انقدر بزرگ شدی عزیز مادر؟!

صبا
۰۵ اسفند ۹۸ ، ۱۲:۴۹ موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱ نظر